داستان کوتاه شعرای بی پول


داستان کوتاه شعرای بی پولداستان کوتاه شعرای بی پولیک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شدو به اخوان ثالث بیان داشت و گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارماخوان ... 

داستان کوتاه شعرای بی پول

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد

و به اخوان ثالث بیان داشت و گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم

اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟

برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند

نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت

و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد

اخوان بیان داشت و گفت این پول چیه ؟

تو که پول نداشتی

نصرت رحمانی بیان داشت و گفت : از دم در پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم

چون بیش از سی تومن لازم نداشتم بگیر این بیست تومن هم بقیه پولت

ضمنا این خودکار هم توی پالتوت بود

داستان کوتاه شعرای بی پول


جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



یک شنبه 14 مهر 1392